
این یک داستان نیست، یک روایت است. روایت زندگی مجید…
روایت زندگی مجید...
مجید نوجوانی که نمی داند مدرسه کجاست؟ فراموش کرده کلاس چندم است؟
ای وای از مستی و سرخوشی!!!
میدانی چرا مجید استرس امتحان و نمره ندارد؟
او و دو برادر کوچکترش در کوچه پس کوچه های این شهر خاموش پرهیاهو در میان ضایعات دنبال لقمه نانی برای امرار معاش می گردند.
گفتم وای از مستی و نپرسیدی چرا؟
پدر مجید توان نداشت مسئولیت همسر و فرزندانش را مانند دیگر پدران به دوش بکشد، پس بارش را بر شانه های کوچک پسرانش گذاشت و خود در الکل و مستی غرق شد. منزل را ترک کرد و مادر و خانواده را در بی خبری و فقر و فلاکت رها کرد. مجید و برادر وسط بسیار مستعد بزهکاری هستند و مددکاران جمعیت به صورت ویژه برای این خانواده و فرزندان آنها برنامه ریزی کرده اند.
رویای آنها این است کهمجید قصه ما صبحها با صدای مادر از خواب بیدار شود در حالیکه به او می گوید: عجله کن گل پسرم مدرسه ات دارد دیر می شود.
